حسابداری

به یاد آرزوهایی که میمیرند سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد

حسابداری

به یاد آرزوهایی که میمیرند سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد

سود و زیان زندگی در سروده‌های حافظ

سید حسن مرتضوی کیاسری*
اگر چه این روزها همه رسانه‌ها رنگ حافظ به خود گرفته‌اند، اما شاید برای بخش بورس یک روزنامه اقتصادی، این رنگ و بو با نشان پرسش همراه باشد؛ هر چند برای همه روشن است، گستردگی زبان و اندیشه حافظ به اندازه‌ای است که برای هیچ کس یا گروه، گفتنی کم ندارد. در کلاف روزمرگی، دیرگاهی بود که سراغ دیوان پر رازش نرفته بودم. هنگام نزدیک شدن به آن، ترسی آشنا مرا در خود گرفت.

شاید یادگار گذشته‌های دوری است که خواندن نمی‌دانستیم و مینیاتورهای میان دیوان، ما را دزدانه به سوی آن می‌کشید؛ اما از روی جایگاه ارزشمندی که برای پدرداشت، از دست زدن به آن بازداشته می‌شدیم. شاید هم می‌ترسیدم برای آنان که با«سود و زیان» و «بدهکار و بستانکار» سر و کار دارند، چیزی نیابم که این پاره از سروده‌های حافظ به یادم آمد: «به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی» از دم مسیحایی او یاری جستم و دیوان را برداشتم. پاره سوم از غزلی که حافظ برایم گشود این بود: «عاشقان زمره ارباب امانت باشند»... آغاز خوبی بود.
از ژرفای دل برای حسابداران و حسابرسان که خوانندگان ویژه این بخش هستند، آرزو کردم در میان چشمداشت‌های فلان و بهمان و کج‌دار و مریزهای فراوان، در نگهداری امانت بزرگی که به دستشان است، سربلند و پیروز باشند ... بله، همان گونه که سعدی جهان دیده، می‌کوشد با نگاه جامعه شناسانه، ویژگی‌های یک ابر شهر را بازگو کند، گویا حافظ گوشه نشین، با نگاه روشنفکرانه در پی یک ابر انسان است و می‌خواهد تکلیف انسان را با خودش آشکار کند.
«سود و زیان زندگی» از آموزه‌های کلیدی در سروده‌های حافظ است که بارها در دیوانش به آن پرداخته شده است: «سود و زیان و مایه خواهد شدن ز دست / از بهر این معامله، غمگین مباش و شاد» و در جای دیگر: «نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان / گر شما را نه بس این سود و زیان، ما را بس»هم چنین: «حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست/ باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست/... / نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی/ پیش رندان، رقم سود و زیان این همه نیست.» یا: «در این بازار اگر سودی ست با درویش خرسند است/ خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی»... رضایت هم از دیگر مفاهیم کلیدی دیوان است که برخی، برداشت‌هایی جبر انگارانه از آن دارند؛ اما حافظ به این برداشت‌ها تاخته و می‌گوید: «چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد/ من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک» حافظ گوشه‌نشین گویا جام جهان نما در دست، راه خرسندی را می‌نمایاند: «چو قسمت ازلی بی‌حضور ما کردند/ گر اندکی نه به وفق رضاست، خرده مگیر» و «آن چه او ریخت به پیمانه ما، نوشیدیم/ اگر از خمر بهشت است و گر از باده مست»... آن چه از دریای اندیشه حافظ چشیدیم، هم به قدر تشنگی هم نبوده است، اما آسمان فرهنگ ما پر است از ستاره‌هایی که در شب کویر، راه را نشان می‌دهند. از فردوسی، مولانا، سعدی و حافظ گرفته تا نیمای بزرگ، که آرش وار مرزهای سرایش پارسی را گسترش داده است؛ همه و همه گنجینه‌هایی پر ارج به یادگار گذاشته‌اند که بی‌گمان در کلاف بدهکار و بستانکار و روزمرگی‌های سود و زیان، به داد ما خواهند رسید. «ای دوست، به پرسیدن حافظ قدمی نه/ زان پیش که گویند که از دار فنا رفت»
* کارشناس رسمی دادگستری
bed_bes@yahoo.com
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد